آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

15 ماهگی

آرشیدا خیلی شیطنت می کرد و عاشق کثیف کاری بود و وقتی بعد از ظهر ها با هم به خانه بر می گشتیم تا لباس و کفشش رو از پاش در می آوردم شروع می کرد به ریخت و پاش و باز کردن در کابینت و هر چی توی کابینتها بود می ریخت بیرون نیگاه می کرد و می نداخت وسط سالن و من چون علاقه آرشیدا رو به این کار می دونستم محدودش نمی کردم و می ذاشتم تا اونجا که می تونه حس کنجکاویش رو مهار کنه و دوست نداشتم هی بهش بگم بکن و نکن و بیشتر محیط خونه رو کنترل می کردم تا بچه رو  و تمامی وسایل خطر ناک مثل چاقو و چنگال و میخ و سوزن رو از جلوی دستش و کابینتهای پایینی جمع می کردم تا خطری حین فضولی تهدیدش نکنه. اولین باری که آرشیدا اسم منو به زبون آورد و خیلی واض...
15 آبان 1393

چهارده ماهگی

  این روزهافشار کار روی من خیلی زیاد بود و بعضی وقتها احساس می کردم بیشتر از حد توانم کار می کنم. بچه داری ، خونه داری و کار بیرون حسابی توانم بریده بود البته باز خدا رو شکر که اینقدر سرم شلوغه که وقت نمی کنم بشینم و فکرو خیال کنم. فقط دلم بیشتر اوقات برای آرشیدای نازم می سوخت که اینقدر در محل کارم خسته می شدم که وقتی میومدم خونه اونطوری که باید براش وقت نمی ذاشتم. آرشیدا بزرگتر شده بود و شیطونتر حتی بازیهاش هم به نسبت قبل فرق کرده بود دوست داشت وقتی بازی می کنه پیشش بشینی و باهاش بازی کنی همه تلاشم رو می کردم تا کمبود صبح تا عصر که پیشش نبودم جبران بشه اما آرشیدا انرژیش 3 برابر من بود و واقعا بعضی اوقات کم میاوردم ولی سعی می کرد...
16 مهر 1393

سیزده ماهگی و از شیر گرفتن آرشیدا

آخر شهریور بود و من قصد داشتم حالا که هوا داشت رو به خنکی می رفت آرشیدا رو کم کم ازشیر بگیرم. می دونستم که یکم زوده و همه می گفتن تا 5/1 سالگی باید شیر خورد ولی با توجه به اینکه سرکار می رفتم آرشیدا در طول روز شیر نمی خورد و شبها هم فقط از روی عادت چند تا مک می زد و می خوابید و شیر خوردن مکرر باعث می شد که دیگه غذا نخوره الان که 13 ماهش تموم شده و وارد 14 ماهگی شده شیر من به تنهایی جوابگوی نیازش نبود و باید فرصت برای خوردن غذا بیشتر پیدا می کرد. معمولا پزشکها توصیه می کنند که از یکسالگی به بعد کودک سر سفره پدر و مادر نشسته و از غذای آنها استفاده کند و به غیر از ادویه جات کودک مجاز به خوردن تمامی غذا ها و مزه ها می باشد آرشیدا هم بسیار مشت...
2 مهر 1393

سالگرد ازدواج مامان و بابا

ششمین سالگرد ازدواج مامان و بابا را با هم جشن گرفتیم یک کیک کوچیک و یک شام خوب در رستوران ساحل فرحزاد به همراه مامان صدیقه و عمه بهناز و دوست جونم آراد. من و مامانی قبل از رفتن به رستوران من و مامانی و بابایی من و مامانی و مامان صدیقه مامانی و عمه بهناز و آراد و من از عکس جا موندم ...
24 مرداد 1393

تولد یکسالگی

یک سال گذشت و چقدر زود مثل نسیمی که می وزه و میره 1 سال از عمر آرشیدای نازمون سپری شد. غنچه زیبای زندگی ما همچنان با طراوت به باغچه زندگیمون زیبایی و لذت می بخشید. در تدارک جشن یکسالگی دخترم هستیم، تمام مقدمات رو آماده کردیم دوست دارم اولین سال زندگی دخترمون در دفتر خاطرات کودکیش خوش ثبت بشه و شب خاطره انگیزی رو برای هممون رقم بزنه . خونه رو با کمک عمه بهناز و عمو رضا تزیین کردیم و سفارش کیک و صندلی رو هم از قبل داده بودم و میهمانها رو هم دعوت کردم. هم  جنین عکاس گرفته بودم تا از این شب قشنگ عکس های قشنگ هم بگیره و تمامی لحظات تولدت رو با زیبایی رنگ خاطره بده . مقداری هم گیفت برای بچه ها گرفته بودم جعبه هایی که توش یه عئدد قاب عکس...
17 مرداد 1393

بالا خره آرشیدا راه افتاد

امروز آرشیدا در آستانه یک سالگی به سر می بره و تونست با تمرین چند قدمی برداره البته زود خسته می شد و خودش مینداخت زمین  فکر کنم تا روز تولدش که 10 روز دیگست خوب راه بره. اولین قدمهای دخترم برای من و باباش خیلی خوشحال کنندست.از طرفی وقتی راه میفتاد شیطنتش هم بیشتر می شد و دیگه بیشتر باید مراقب میبودیم تا اتفاقی نیفته. افعال نکن و دست نزن - ننداز و پرت نکن همه افعال منفی هستند که نباید بکار می بردیم چون کودک تا دو سال معنی افعال منفی رو متوجه نمی شه و تمامی این افعال رو مثبت قلمداد می کنه سعی می کردم اگه آرشیدا سمت چیز خطر ناکی می رفت حواسش رو پرت کنم چون به محض اینکه می گفتم پرت نکن با تمام قدرت اونو پرت می کرد.آرشیدا خوب غذ...
9 مرداد 1393

11 ماهگی

امروز 24 تیر ماه و آرشیدا 11 ماهگی رو به پایان رسونده و وارد 12 ماهگی شد این دوران برای من به عنوان یک مادر مثل برق گذشت به قول عمه فاطمه دختر شب بزرگ می شه و تو بزرگ شدنش رو نمی بینی و تا چشم بهم می زنی می بینی دخترت قد کشیده و رشد کرده. احساس می کنم که 9 ماه اول زندگی دخترم برای من بهتر سپری شد چون در خونه بودم و شبانه روز رو با آرشیدای گلم می گذروندم و تمام وقتم رو صرف بزرگ کردن و نگهداری از آرشیدا می شد اما بعد از 9 ماهگی که سرکار رفتم فقط عصر ها رو با دخترم می گذروندم و البته سعی می کردم کمبود صبح رو براش جبران کنم ولی باز هم راضیم نمی کرد .آرشیدا دختر زرنگ و با هوشیه و هر چیزی رو که یکبار بهش یاد می دی زود می گیره و انجام م...
16 تير 1393

10 ماهگی

وزن: 5/9 کیلو گرم  - قد: 73 سانتی متر. 300 گرم به نسبت ماه یش کم کرده بودی که به خاطر مریض شدنت بود و چون دندونهای  بالا  رو در آورده بودی هم غذا کم می خوردی و هم تب داشتی مثل مروارید دندونهات می درخشید البته من چون بهت ویتامین می دادم زود به بهبودی می رسیدی و حالت خوب می شد البته قدت هم به نسبت سنت 1 سانتی متر کم بود که با خوردن همین ویتا مین ها خدا رو شکر جبران شد این اولین باری بود که اینجوری مریض می شدی و من که تجربه نداشتم خیلی از ناراحتی تو ناراحت می شدم .اما خدا رو شکر زود خوب شدی و مثل قبل شیطونیات شروع کردی. نسبت به همه چیز کنجکاو بودی و هر روز درهای کابینت رو باز می کردی و می بستی و هر چیزی که توشو...
25 خرداد 1393

سفر ده روزه با آرشیدا

رفتن به اداره، بچه داری و خانه داری حسابی خسته ام کرده بود البته دختر نازنینم حضور تو در زندگی ما پر از لذت و شادابی بود اما فشار کار اونهم بعد از 9 ماه مرخصی بسیار خسته کننده بود .هر روز صبح باید تو را می بردم خونه خاله مهین و بعد از ظهر هم میومدم دنبالت و این هم برای من خسته کننده بود و هم برای تو اما همه این سختیها ذره ای از لطف و محبت خاله مهین رو کم نمی کرد و من باز هم مدیون زحماتی که برای تو می کشه هستم. با بابایی تصمیم گرفتیمکه یه سفر دو ، سه روزه به یزد داشته باشیم آخه مامان صدیقه و عمه بهناز هم می رفتند می خواستیم هم خستگیمون در بره و هم سری به اقوام بابایی بزنیم به خصوص بابا حسن که بی صبرانه منتظر دیدنت بود. این اولین سفرت به یزد ...
15 خرداد 1393