آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

تولد 4 سالگی

تولدم امسالم رو پرنسس انتخاب کردم چون شخصیت کارتونیش رو دوست داشتم و با کمک مامانم همه رو تزیین کردیم و سور و سات یک تولد حسابی رو فراهم کردیم شب خوبی داشتیم و من هم دوچرخه و اسکوتر و قصر فروزن و خیلی اسباب بازیهای قشنگ کادو گرفتم.
25 شهريور 1396

برگشت به ایران

بعد از دو روز خستگی رسیدیم ایران و بعد از شش ماه بابا حسام آرشیدا رو دید و دیدارها تازه شد چقدر روزهای آخر آرشیدا بهونه باباش می گرفت آراد هم به استقبالش اومده بود و دوباره شیطنتهای کودکیشون از سر گرفته می شد. اولین باری بود که شش ماه از ایران و خانواده دور بودم هممون دلتنگ بودیم و مشتاق دیدار. واقعا برای برگهای درختها هم دلم تنگ شده بود فکر نمی کردم اینقدر ارق ملی داشته باشم.
27 مرداد 1396

طریقه دوست یابی به سبک آرشیدا

دیگه نگرانیم در خصوص بلد نبودن زبان انگلیسی آرشیدا کم شده بود اوایل اومدن به آمریکا مدام نگران بودم که تنهایی و ارتباط برقرار نکردن با بچه ها خیلی اذیتش کنه چون در ایران دورش خیلی شلوغ بود و از طرفی زبان فارسی صحبت می کرد ولی اینجا جز آنیسا ونیلا دختر داییهاش بچه دیگه ای نبود آنیسا که مدرسه می رفت و سرش با کلی کلاس و دوست گرم بود و نیلا هم که یکساله بود و هنوز نمی تونست همبازی خوبی برای آرشیدا باشه بیرون هم که میرفتیم مثل پارک و استخر و اتاق بازی چون زبان انگلیسی بلد نبود نمی فهمید بچه ها چی می گن و مجبور بود تنها بازی کنه اما الان که ۵ماه از اومدنمون به آمریکا می گذره و دیگه آرشیدا به محیط و فرهنگ بچه ها عادت کرده چند کلمه ای هم انگلیسی یا...
10 ارديبهشت 1396

نوروز 96

این اولین نوروزی بود که در ایران نبودیم هر چند در کنار مامان ماتی و دایی حمید و آنیسا خیلی خوب بود ولی از بابا حسامم دور بودم
1 فروردين 1396

سفر آمریکا

امروز 8 فوریه برابر با 19 بهمن ماه سال 95 می باشد من و آرشیدا پس از 20 ساعت سفر خسته کننده بالاخره وارد آمریکا شدیم بعد از 8 سال برادرم رو ملاقات کردم و آرشیدا اولین بار بود که دایی حمید می دید همراه آنیسا و مامان اومدند فرودگاه پیش وازمون و با دیدن آنها خستگی از تنمون بیرون رفت البته آرشیدا خانم که بیهوش توی کالسکه افتاده بود بچم از خستگی از حال رفته بود کم نیست 16 ساعت در هواپیما باشی و نتونی بپر بپر کنی و شیطونی  وقتی رسیدیم خونه مامان ماتی باورمون نمی شد که بعد از این همه سختی و مصیبت و گرفتاری وارد آمریکا شدیم و خونه مامان رو که همیشه از دوربین هیمو می دیدم حال خودمون در آن هستیم رسیدنمون به آمریکا سختی های زیادی داشت به خصوص این آ...
19 بهمن 1395

گو دبای پارتی مامان شیدا و آرشیدا

دیشب به مناسبت سفر آمریکا که قرار بود 16 بهمن بریم یک میهمانی خانوادگی تو خونمون برگزار کردیم و همه فامیل برای بدر قه و خداحافظی به این میهمونی دعوت شدن و الان که دارم این مطلب رو می نویسم اخبار تلویزیون خبر آتش سوزی ساختما   پلاسکو در تهران و کشته شدن ده ها آتش نشان را داد که بسیار متاثر شدم چون ساختمان پلاسکو یکی از قدیمی ترین و زیباترین ساختمانهای تهران بود و قدمتش نزدیک به پنچاه و پنج سال بود این یکی از غم انگیز ترین اتفاقاتی بود که در سال 95 اتفاق افتاد مصادف با سه سال و نیم بودن آرشیدا دیشب هم برای من و آرشیدا شب غمگینی بود چون دلمون برای همه تنگ می شد و مدت زیادی قرار بود از دوستان و فامیل دور باشیم و یک زندگی جدید در یک کشو...
30 دی 1395

تولد سه سالگی

در یک چشم به هم زدن دخترم سه سالش شد و تولدی بهتر از پارسال و قشنگتر از پارسال برایش گرفتیم تم تولدش زنبور عسل بود که بازم مثل پارسال عمو جلال زحمت درست کردن تزیینات رو کشید و بقیه هم در برگزاری جشن خیلی بهمون کمک کردن. تزئینات سالن . روزنامه دیواری خاطرات 2 تا 3 سالگی میز شام و اردو آرشیدا و دوستاش   کیک تولد زنبوری       ...
27 شهريور 1395