آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

سفر آمریکا

1395/11/19 23:01
نویسنده : شیدا و حسام
167 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 8 فوریه برابر با 19 بهمن ماه سال 95 می باشد من و آرشیدا پس از 20 ساعت سفر خسته کننده بالاخره وارد آمریکا شدیم بعد از 8 سال برادرم رو ملاقات کردم و آرشیدا اولین بار بود که دایی حمید می دید همراه آنیسا و مامان اومدند فرودگاه پیش وازمون و با دیدن آنها خستگی از تنمون بیرون رفت البته آرشیدا خانم که بیهوش توی کالسکه افتاده بود بچم از خستگی از حال رفته بود کم نیست 16 ساعت در هواپیما باشی و نتونی بپر بپر کنی و شیطونی  وقتی رسیدیم خونه مامان ماتی باورمون نمی شد که بعد از این همه سختی و مصیبت و گرفتاری وارد آمریکا شدیم و خونه مامان رو که همیشه از دوربین هیمو می دیدم حال خودمون در آن هستیم رسیدنمون به آمریکا سختی های زیادی داشت به خصوص این آخری که با وجود داشتن بلیط اما اجازه پرواز ایرانیان رو نمی د ادن آخه رییس جمهور آمریکا عوض شده بود آقای ترامپ رابطه خوبی با ایرانیها نداشت و اسم مارو برده بود جزو لیست سیاه و به همراه 6 کشور دیگه اجازه ورود به آمریکا رو نداشتیم شانس اصلا با ما یار نبود علی رغم داشتن ویزا و بلیط حق سوار شدن به هواپیما رو نداشتیم آخه می گفتند ایرانیها رو توی فرودگاه فرانکفورت بر می گردونن و پول بلیط هم سوخت می شه من و آرشیدا 6 دی ماه جواب سفارتمون اومد و نتیجه اف بی آی چک مثبت شد و ویزامون رو صادر کردند خیلی خوشحال بودیم اما بابا حسام اف بی آی چکش طولانی تر شد و نتونست با ما ویزا بگیره ما ویزامون تا 16 فوریه بود و تا این تاریخ باید وارد آمریکا می شدیم وگرنه گرین کارت باطل می شد و دیگه هیچوقت نمی تونستیم گرین کارت بگیریم. دلهره های شبانه من تمومی نداشت از خدا می خواستم حالا که بعد از 13 سال انتظار و توی نوبت گرین کارت بودن ویزا گرفتیم و آماده اقامت گرفتن هستیم یک رییس جمهور تند رو باید روی کار بیاد و تمام برنامه ها رو بهم بریزه دیگه امیدمون رو از دست داده بودیم و دیگه چمدونمون رو هم نبسته بودیم که دقیقه 90  یک معجزه اتفاق افتاد لوفتانزا و klm پرواز ها رو بسته بودن و ما هم بلیطمون اوفتانزا بود صبح روز پرواز از آژانس هواپیمایی تماس گرفتن و گفتن هواپیمایی قطر بازه و اگر می خوایم بریم باید بلیطمون رو عوض کنیم و با قطر پرواز کنیم دست و پام گم کرده بودم مهاجرت در یک روز بدون انتظار خیلی برامون سخت بود اما چاره ای نداشتیم چون باید می رفتیم  زنگ زدم مامان صدیقه و عمه بهناز و خاله منیر اومدن تا بهم کمک کنن. همگی با هم چمدونها رو بستیم و بارها رو جمع کردیم و با اظطراب زیاد راهی فرودگا ه شدیم خوب شد که آرشیدا خواب بود و این  همه اظطراب من و اطرافیان رو ندید اما برای بابا حسام هم که از ما دور می شد خیلی سخت بود بالاخره باید یه مدت دور می موندیم و این برای هممون سخت بود الان هم که این خاطرات رو می نویسم توی خونه مامان ماتی تو راحت خوابیدی و من درحال نوشتنم تا خاطره ای از محاجرتت به آمریکا برات ثبت بشه و موندگار بمونه. امیدوارم روزهای اقامتمون در امریکا مثل شروعش نباشه و به جای اظطراب و دلهره شادی و آرامش همراه داشته باشه.

عکس لحظه خداحافظی و جداشدن از بابا حسام فرودگاه امام خمینی

لحظه دیدن برادرم بعد از 8 سال

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)