آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

19 ماهگی

از کارهایی که در این ماه انجام می دادم عبارتند از: مسواک زدن اونهم در حد حرفه ای - تلفن صحبت کردن هم صحبت می کردم و هم گوش می دادم به حرفهای طرفی که پشت تلفن بود. وزن:500 / 12و  قدم هم 80 این عکس من هست وقتی دارم مسواک میزنم در حال تلفن صحبت کردن فضولی کردن وقتی از حموم اومدم فرار کردم نذاشتم ماتی لباس تنم کنه آرشیدای گلم حسابی تغییر و تحول در رفتارش پیدا کرده بود و خیلی از کارهاش به سنش نمی خورد ، بعضی مسایل و صحبتها رو اینقدر قشنگ درک می کرد و می پذیرفت که احساس می کردم دارم با آدم بزرگ صحبت می کنم. از زمانی که ماتی به ایران آمده بود و از ارشیدا نگ...
15 اسفند 1393

18 ماهگی

روز چهار شنبه 15/11/93 من مرخصی گرفتم تا خودم به همراه ماتی و بابایی بریم برای زدن واکسن آرشیدا واکسن 18 ماهگیت بود دختر گلم و دیگه تموم می شد تا 6 سالگی و این واکسنت دردناکتر از قبلی ها بود و احتمال تب هم داشتی و من ااز تو بیشتر دلشوره داشتم و وقتی به تو واکسن زدن من بیشتر دردم گرفت ان سری از واکسنت چون یاد آوری دفعات قبل هست دوز بالاتری داره و احتمال سه روز تب و      بی قراری هست. خانه بهداشت اوین جایی بود که ما آرشیدا رو هر بار برای زدن واکسنهاش به آنجا        می بردیم و همونجا قد و وزن کودک رو هم اندازه می گرفتن و هر بار بچه های زیادی به اونجا میومدن و آرشیدا تا نوبتش بشه کلی با...
18 بهمن 1393

17 ماهگی

آرشیدا دختر واقعا خوبیه و من به داشتن چنین فرزندی افتخار می کنم و بارها و بارها از  خدا سپاسگذارم .آرشیدا در حین شیطنت های زیادی که داشت خیلی خرابکارهم بود و تمام کاغذ دیواریهای اتاق ما و خودش رو تا غفلت می کردی می کند و من از دستش تمام درهای کابینت رو کش بسته بودم و چیزهای خطرناک و شکستنی رو از دسترسش دور نگه داشته بودم تا حین شیطنی آسیبی به خودش نزنه . اما اینقدر کارهاش و حتی شیطنت هاش شیرین بود که آدم دلش نمیومد دعواش کنه و در اوج شیطنت و خرابکاری یه معصومیتی در چهرش بود که نمی تونستی دعواش کنی. دو ست نداشتن خیلی محدودش کنم و مدام امر و نهی بکنم که این کار و بکن و این کارو نکن چون به قول روانشناس آرشیدا محیط رو باید کنترل کرد نه خود...
21 دی 1393

16 ماهگی

آرشیدا یاد گرفته بود همه چیز رو قایم می کرد کنترلهای تلویزیون رو زیر مبل و میز قایم می کرد و چون بهش یاد داده بودم که هر آشغالی رو توی سطل آشغال بندازه هر چی که روی زمین می دید بر می داشت و می انداخت در سطل زباله حتی اگر با ارزش بود و من اگر چیزی گم می شد باید توی سطل دنبالش می گشتم . فکر کنم آرشیدا داشت دندون در میاورد چون سینش خیلی خس خس می کرد و پاهاش هم سوخته بود ، دوست داشت همش گاز بگیره و دست منو محکم می گرفت و می زد به دندوناش. آب بینیش هم خیلی میومد که اینها می شد گفت همه از علایم دندون در آوردن باشه. حجم کارم در اداره خیلی زیاد شده بود اما دوست نداشتم که کار زیادم مانع بشه تا برای آرشیدا وقت بذارم از اینرو کتابخانی رو کم کم براش ش...
15 آذر 1393

15 ماهگی

آرشیدا خیلی شیطنت می کرد و عاشق کثیف کاری بود و وقتی بعد از ظهر ها با هم به خانه بر می گشتیم تا لباس و کفشش رو از پاش در می آوردم شروع می کرد به ریخت و پاش و باز کردن در کابینت و هر چی توی کابینتها بود می ریخت بیرون نیگاه می کرد و می نداخت وسط سالن و من چون علاقه آرشیدا رو به این کار می دونستم محدودش نمی کردم و می ذاشتم تا اونجا که می تونه حس کنجکاویش رو مهار کنه و دوست نداشتم هی بهش بگم بکن و نکن و بیشتر محیط خونه رو کنترل می کردم تا بچه رو  و تمامی وسایل خطر ناک مثل چاقو و چنگال و میخ و سوزن رو از جلوی دستش و کابینتهای پایینی جمع می کردم تا خطری حین فضولی تهدیدش نکنه. اولین باری که آرشیدا اسم منو به زبون آورد و خیلی واض...
15 آبان 1393

چهارده ماهگی

  این روزهافشار کار روی من خیلی زیاد بود و بعضی وقتها احساس می کردم بیشتر از حد توانم کار می کنم. بچه داری ، خونه داری و کار بیرون حسابی توانم بریده بود البته باز خدا رو شکر که اینقدر سرم شلوغه که وقت نمی کنم بشینم و فکرو خیال کنم. فقط دلم بیشتر اوقات برای آرشیدای نازم می سوخت که اینقدر در محل کارم خسته می شدم که وقتی میومدم خونه اونطوری که باید براش وقت نمی ذاشتم. آرشیدا بزرگتر شده بود و شیطونتر حتی بازیهاش هم به نسبت قبل فرق کرده بود دوست داشت وقتی بازی می کنه پیشش بشینی و باهاش بازی کنی همه تلاشم رو می کردم تا کمبود صبح تا عصر که پیشش نبودم جبران بشه اما آرشیدا انرژیش 3 برابر من بود و واقعا بعضی اوقات کم میاوردم ولی سعی می کرد...
16 مهر 1393

سیزده ماهگی و از شیر گرفتن آرشیدا

آخر شهریور بود و من قصد داشتم حالا که هوا داشت رو به خنکی می رفت آرشیدا رو کم کم ازشیر بگیرم. می دونستم که یکم زوده و همه می گفتن تا 5/1 سالگی باید شیر خورد ولی با توجه به اینکه سرکار می رفتم آرشیدا در طول روز شیر نمی خورد و شبها هم فقط از روی عادت چند تا مک می زد و می خوابید و شیر خوردن مکرر باعث می شد که دیگه غذا نخوره الان که 13 ماهش تموم شده و وارد 14 ماهگی شده شیر من به تنهایی جوابگوی نیازش نبود و باید فرصت برای خوردن غذا بیشتر پیدا می کرد. معمولا پزشکها توصیه می کنند که از یکسالگی به بعد کودک سر سفره پدر و مادر نشسته و از غذای آنها استفاده کند و به غیر از ادویه جات کودک مجاز به خوردن تمامی غذا ها و مزه ها می باشد آرشیدا هم بسیار مشت...
2 مهر 1393

سالگرد ازدواج مامان و بابا

ششمین سالگرد ازدواج مامان و بابا را با هم جشن گرفتیم یک کیک کوچیک و یک شام خوب در رستوران ساحل فرحزاد به همراه مامان صدیقه و عمه بهناز و دوست جونم آراد. من و مامانی قبل از رفتن به رستوران من و مامانی و بابایی من و مامانی و مامان صدیقه مامانی و عمه بهناز و آراد و من از عکس جا موندم ...
24 مرداد 1393