تولد 4 سالگی
تولدم امسالم رو پرنسس انتخاب کردم چون شخصیت کارتونیش رو دوست داشتم و با کمک مامانم همه رو تزیین کردیم و سور و سات یک تولد حسابی رو فراهم کردیم شب خوبی داشتیم و من هم دوچرخه و اسکوتر و قصر فروزن و خیلی اسباب بازیهای قشنگ کادو گرفتم.
نویسنده :
شیدا و حسام
13:41
تولد 36 سالگی مامان شیدا در رستوران کوهسار
برگشت به ایران
بعد از دو روز خستگی رسیدیم ایران و بعد از شش ماه بابا حسام آرشیدا رو دید و دیدارها تازه شد چقدر روزهای آخر آرشیدا بهونه باباش می گرفت آراد هم به استقبالش اومده بود و دوباره شیطنتهای کودکیشون از سر گرفته می شد. اولین باری بود که شش ماه از ایران و خانواده دور بودم هممون دلتنگ بودیم و مشتاق دیدار. واقعا برای برگهای درختها هم دلم تنگ شده بود فکر نمی کردم اینقدر ارق ملی داشته باشم.
نویسنده :
شیدا و حسام
13:29
لاس وگاس و کلی هیجان
سفر خاطره انگیز آمریکا کلرادو اسپرینگز
سفر آمریکا با همه دلتنگیاش خاطرات خوبی برامون به جا گذاشت و اولین تجربه سفر من و دخترم به تنهایی بود و اولین سفر خارج از ایران بود که حسام همراهمون نبود جای همگی خالی عکسهای پر خاطره: ...
نویسنده :
شیدا و حسام
13:23
طریقه دوست یابی به سبک آرشیدا
دیگه نگرانیم در خصوص بلد نبودن زبان انگلیسی آرشیدا کم شده بود اوایل اومدن به آمریکا مدام نگران بودم که تنهایی و ارتباط برقرار نکردن با بچه ها خیلی اذیتش کنه چون در ایران دورش خیلی شلوغ بود و از طرفی زبان فارسی صحبت می کرد ولی اینجا جز آنیسا ونیلا دختر داییهاش بچه دیگه ای نبود آنیسا که مدرسه می رفت و سرش با کلی کلاس و دوست گرم بود و نیلا هم که یکساله بود و هنوز نمی تونست همبازی خوبی برای آرشیدا باشه بیرون هم که میرفتیم مثل پارک و استخر و اتاق بازی چون زبان انگلیسی بلد نبود نمی فهمید بچه ها چی می گن و مجبور بود تنها بازی کنه اما الان که ۵ماه از اومدنمون به آمریکا می گذره و دیگه آرشیدا به محیط و فرهنگ بچه ها عادت کرده چند کلمه ای هم انگلیسی یا...
نویسنده :
شیدا و حسام
4:24
نوروز 96
این اولین نوروزی بود که در ایران نبودیم هر چند در کنار مامان ماتی و دایی حمید و آنیسا خیلی خوب بود ولی از بابا حسامم دور بودم
نویسنده :
شیدا و حسام
13:52
سفر آمریکا
امروز 8 فوریه برابر با 19 بهمن ماه سال 95 می باشد من و آرشیدا پس از 20 ساعت سفر خسته کننده بالاخره وارد آمریکا شدیم بعد از 8 سال برادرم رو ملاقات کردم و آرشیدا اولین بار بود که دایی حمید می دید همراه آنیسا و مامان اومدند فرودگاه پیش وازمون و با دیدن آنها خستگی از تنمون بیرون رفت البته آرشیدا خانم که بیهوش توی کالسکه افتاده بود بچم از خستگی از حال رفته بود کم نیست 16 ساعت در هواپیما باشی و نتونی بپر بپر کنی و شیطونی وقتی رسیدیم خونه مامان ماتی باورمون نمی شد که بعد از این همه سختی و مصیبت و گرفتاری وارد آمریکا شدیم و خونه مامان رو که همیشه از دوربین هیمو می دیدم حال خودمون در آن هستیم رسیدنمون به آمریکا سختی های زیادی داشت به خصوص این آ...
نویسنده :
شیدا و حسام
23:01