آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

16 ماهگی

1393/9/15 15:23
نویسنده : شیدا و حسام
110 بازدید
اشتراک گذاری

آرشیدا یاد گرفته بود همه چیز رو قایم می کرد کنترلهای تلویزیون رو زیر مبل و میز قایم می کرد و چون بهش یاد داده بودم که هر آشغالی رو توی سطل آشغال بندازه هر چی که روی زمین می دید بر می داشت و می انداخت در سطل زباله حتی اگر با ارزش بود و من اگر چیزی گم می شد باید توی سطل دنبالش می گشتم . فکر کنم آرشیدا داشت دندون در میاورد چون سینش خیلی خس خس می کرد و پاهاش هم سوخته بود ، دوست داشت همش گاز بگیره و دست منو محکم می گرفت و می زد به دندوناش. آب بینیش هم خیلی میومد که اینها می شد گفت همه از علایم دندون در آوردن باشه. حجم کارم در اداره خیلی زیاد شده بود اما دوست نداشتم که کار زیادم مانع بشه تا برای آرشیدا وقت بذارم از اینرو کتابخانی رو کم کم براش شروع کردم چند کتاب داشت که قبل از به دنیا اومدنش براش خریده بودم و همکارهایم بهش هدیه داده بودند عکسهای رنگی و بزرگی داشت که هر بار ورق می زدم توجه آرشیدا بهشون جلب می شد و با دقت به عکسها نگاه می کرد شروع خوبی بود

اولین کلمه ای که آرشیدا خیلی واضح به زبون آورد مامان بود که چقدر با شنیدن این کلمه خوشحال شدم و چقدر حس خوبیه و اینجا بود که احساس همه مادرها رو با شنیدن این کلمه به خوبی درک کردم با شنیدن این کلمه بیشتر احساس مادری کردم و کلی مسئولیت برای من پشت این کلمه بود.

وقتی عمو سینا اینجا بود هر وقت آرشیدا فضولی می کرد و دست به چیزی می زد سینا با قاطعیت می گفت ننننه و آرشیدا هم گوش می کرد و میرفت دنبال کارش و دیگه دست نمی زد ، دیشب عکس سینا رو بهش نشون ددیم سریع گفت نننه و من و بابایی کلی خندیدیم و فهمیدیم که سینا رو با این کلمه می شناسه .

من و عمو سینا

من و خاله مهین در پارک گلها(اکباتان)در حال پرتاپ سنگ در آب

در حال عبادت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)