آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

18 ماهگی

1393/11/18 12:35
نویسنده : شیدا و حسام
93 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهار شنبه 15/11/93 من مرخصی گرفتم تا خودم به همراه ماتی و بابایی بریم برای زدن واکسن آرشیدا واکسن 18 ماهگیت بود دختر گلم و دیگه تموم می شد تا 6 سالگی و این واکسنت دردناکتر از قبلی ها بود و احتمال تب هم داشتی و من ااز تو بیشتر دلشوره داشتم و وقتی به تو واکسن زدن من بیشتر دردم گرفت ان سری از واکسنت چون یاد آوری دفعات قبل هست دوز بالاتری داره و احتمال سه روز تب و      بی قراری هست. خانه بهداشت اوین جایی بود که ما آرشیدا رو هر بار برای زدن واکسنهاش به آنجا        می بردیم و همونجا قد و وزن کودک رو هم اندازه می گرفتن و هر بار بچه های زیادی به اونجا میومدن و آرشیدا تا نوبتش بشه کلی باهاشون بازی می کرد. طفلکی خبر نداشت که چه دردی در انتظارش هست البته عزیزم این یکی از دردهایی است که در زندگیت برات بسیار مفیده و درد همیشه هم بد نیست بلکه گاهی پیام آور سلامتی و راحتیست. واکسنت رو زدی و قطره فلج اطفال رو هم خوردی و کلی هم گریه کردی و البته مثل همیشه زود هم ساکت شدی و چون قبلش بهت استامینوفن داده بودم بی حال بودی و به خواب رفتی بعد رفتیم خونه خاله مهین تا با سارا سرت گرم بشه و درد رو احساس نکنی تا عصر خوب بودی ولی علائم تب و درد از ساعت 5 بعد از ظهر شروع شد و بدن و سرت خیلی داغ شد و پای چپت که واکسن زده بودی خیلی درد می کرد و نمی تونستی تکونش بدی و بهش اشاره می کردی جیغت می رفت هوا وبا هر زحمتی بود پوشک و لباست عوض کردیم و برگشتیم خونه تا استراحت کنی و حواسم تا صبح بهت بود تا مبادا مشکلی پیش بیاد. البته خدا رو شکر تا صبح خوابیدی ولی تا 3 روز همچنان تب داشتی و بعد از سه روز هم سرمای سختی خوردی و گلوت زخم شد و جز شیر هیچ چیزی نمی تونستی بخوری و هر وقت مریض می شدی صورتت خیلی کوچولو می شد و این بار هم صورتت لاغر و رنگ پریده شد و خلاصه 18 ماهگیت با درد و مریضی همراه شد. امیدوارم عزیزم هر روزت با سلامتی و شادی شروع بشه و هیچوقت رنگ بیماری و غم نبینی.

آرشیدا در حال خاله بازی

در حال ماکارونی خوردن

من در کمد آکواریوم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)