آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

یک شب رستوران با خاله یلدا

دو سه شب مونده به برگ خاله یلدا مامان ماتی هممون رو دعوت کرد رستوران در ابتدا تو همه چی رو با دقت نگاه می کردی و مکان برات تازگی داشت هوا خیلی سرد بود و مامانی کلی پوشونده بودمت منو رو که آوردن با دقت نگاه می کردی انگار می فهمیدی منو و توش چیزی نوشتن.بعد از کلی فضولی خوابت برد و اجازه دادی مامان با خیال راحت شامش بخوره. ...
6 دی 1392

چهار ماهگی

واکسن هپاتیت ب و فلج اطفال و سه گانه نوبت دوم رو امروز باید میزدیم چهار ماهت تموم شده بود با مامان ماتی و بابایی بردیمت خانه بهداشت اوین چون درمانگاه ماهان که نزدیک بود قطره فلج اطفال را نداشت و بردیمت اوین تا واکسنهات زده بشه بسیار شلوغ بود معطل شدیم تا نوبتمون شد یه کوچولو گریه کردی ولی زود آروم شدی دکتر گفت ممکنه دتا دو روز تب داشته باشی و برای جلوگیری از تب شدید برات استامینوفن تجویز کرد و من هر 6 ساعت دو برابر وزنت بهت می دادم  تب کردی ولی خوشبختانه بالا نبود و اذیت نشدی اما بی حال بودی که این هم طبیعی بود . چهار ماهگیت مصادف بود با اومدن خاله یلدا  که فقط به خاطر دیدن تو میومد  و من و مامان همه چیز رو آماده میکردیم و بی ...
2 دی 1392

شب یلدا

یک شب قبل از رسیدن شب یلدا یعنی 29 آذر ماه خاله منیر هم به  مناسبت شب یلدا و هم باز نشستگی  همه فامیل رو دعوت کرده بود رستوران ساحل و همه دور هم گذروندیم و تو هم خیلی خوشگل شده بودی دختر نازم و من از عکاس خواستم تا چند تا عکس ازت بگیره  و من و بابایی هم باهات عکس گرفتیم. فردا شب منزل عمو جلال دوباره شب یلدا رو بر گذار کردیم و من کلی با خاله یلدا بازی کردم و در ضمن اینقدر خوراکی های جور واجور دیده بودم که دست و پام گم کرده بودم نمی دونستم کدوم بخورم. ...
1 دی 1392

تجربه اولین غذا برای آرشیدا

دکتر مقدادی پزشک متخصص آرشیدا دیگه براش حریره بادوم و لعاب برنج  را به عنوان وعده غذایی تجویز کرد و من از روزی5 قاشق شروع کردم و به روزی 20 15 قاشق رسوندم آرشیدا چقدر این غذا رو دوست داره و اولین بار که بهش دادم چنان با اشتها می خورد که انگار داره چلو کباب می خوره. خدا رو شکر آرشیدا اشتهای خوبی تو خوردن غذا داشت و اصلا بد غذا نبود و من از این موضوع خیلی خوشحال بودم .یک دلیله دیگه که من بابتش هر روز شکر گذارم آروم و خوش اخلاق بودن آرشیداست از بدو تولد تا الان آروم بود و شبها راحت می خوابید هیچ اذیتی نداشت و حتی تا 5 صبح حتی برای خوردن شیر هم بیدار نمی شد و من بعضی اوقات نگران می شدم که نکنه از حال بره روزها هم راحت می خوابید و خوب...
25 آذر 1392

تولد 88 سالگی بابا اکبر

چه شب خوبی بود آرشیدا به عنوان کوچکترین عضو فامیل در جشن تولد بزرگترین فرد فامیل شرکت کرده و خیلی بهش خوش گذشت بابا اکبر 88 ساله شد .امیدوارم سالیان سال سایشون بالای سرمون باشه. بابا بزرگها و مامان بزرگها برکت خونه هستند و وجودشون بهونه ای برای دور هم جمع شدن و شاد بودن. من ومامانی و بابا اکبر من همراه بابا اکبر و عزیز ...
10 آذر 1392

سه ماهگی

تغییرات این ماه: قد:59 سانتی متر. وزن 6 کیلو 200 گرم . گرفتن اشیاء با دست و شناخت مامان و بابا , نشستن با کمک بالش و گرفتن اجسام با دست,در آوردن صداهایی شبیه جیغ خوردن شیر هر 2 ساعت یکبار . از بدو تولد تا 2 ماهگی فقط شبها موقع خواب و نیمه شب شیر خشک و در تمام طول روز از شیر مادر تغذیه می شذ ولی از 3 ماهگی حتی شبها هم شیر مادر می خورد و ترجیح میدادم تا مجبور نشدم به آرشیدا شیر خشک ندم و بذارم تا اونجا که می شه از شیر خودم تغذیه کنه تا سالمتر باشه ...
15 آبان 1392

دو ماهگی

آرشیدای نازم رو باید آماده می کردم برای واکسن دو ماهگی واکسن هپاتیت ب و سه گانه و قطره فلج اطفال رو باید میزد با مامان ماتی رفتیم درمانگاه ماهان نزدیک خونه و همونجا قد و وزن رو هم گرفتیم قد آرشیدا کوچولو ٥٧ سانتی متر و وزنش ٥ کیلو و ٤٠٠ گرم .قوربونت برم مامانی چقدر قد کشیده بودی نسبت به لحظه تولدت. بعد از ظهر هم دخترم بردم پیش پزشک متخصصش دکتر مقدادی  تا چکاپ کامل بشه کوچولوی قشنگم همه چیزش خوب بود و در سلامت کامل بود و فقط باید داروی موتیلیومش رو بهش می دادم برابر وزنش باید قطره می خورد که انصافا هم آب بود روی آتیش و کمی اشتهای آرشیدا رو کنترل می کرد و کمتر شیر می خورد چون  روزی 8 ساعت آرشیدا زیر سینه بود و شیر می خورد و البته من...
15 مهر 1392