سفر ده روزه با آرشیدا
رفتن به اداره، بچه داری و خانه داری حسابی خسته ام کرده بود البته دختر نازنینم حضور تو در زندگی ما پر از لذت و شادابی بود اما فشار کار اونهم بعد از 9 ماه مرخصی بسیار خسته کننده بود .هر روز صبح باید تو را می بردم خونه خاله مهین و بعد از ظهر هم میومدم دنبالت و این هم برای من خسته کننده بود و هم برای تو اما همه این سختیها ذره ای از لطف و محبت خاله مهین رو کم نمی کرد و من باز هم مدیون زحماتی که برای تو می کشه هستم. با بابایی تصمیم گرفتیمکه یه سفر دو ، سه روزه به یزد داشته باشیم آخه مامان صدیقه و عمه بهناز هم می رفتند می خواستیم هم خستگیمون در بره و هم سری به اقوام بابایی بزنیم به خصوص بابا حسن که بی صبرانه منتظر دیدنت بود. این اولین سفرت به یزد ...
نویسنده :
شیدا و حسام
14:14