آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

دخترم هدیه ای از جانب خدا

سه ماهگی

تغییرات این ماه: قد:59 سانتی متر. وزن 6 کیلو 200 گرم . گرفتن اشیاء با دست و شناخت مامان و بابا , نشستن با کمک بالش و گرفتن اجسام با دست,در آوردن صداهایی شبیه جیغ خوردن شیر هر 2 ساعت یکبار . از بدو تولد تا 2 ماهگی فقط شبها موقع خواب و نیمه شب شیر خشک و در تمام طول روز از شیر مادر تغذیه می شذ ولی از 3 ماهگی حتی شبها هم شیر مادر می خورد و ترجیح میدادم تا مجبور نشدم به آرشیدا شیر خشک ندم و بذارم تا اونجا که می شه از شیر خودم تغذیه کنه تا سالمتر باشه ...
15 آبان 1392

دو ماهگی

آرشیدای نازم رو باید آماده می کردم برای واکسن دو ماهگی واکسن هپاتیت ب و سه گانه و قطره فلج اطفال رو باید میزد با مامان ماتی رفتیم درمانگاه ماهان نزدیک خونه و همونجا قد و وزن رو هم گرفتیم قد آرشیدا کوچولو ٥٧ سانتی متر و وزنش ٥ کیلو و ٤٠٠ گرم .قوربونت برم مامانی چقدر قد کشیده بودی نسبت به لحظه تولدت. بعد از ظهر هم دخترم بردم پیش پزشک متخصصش دکتر مقدادی  تا چکاپ کامل بشه کوچولوی قشنگم همه چیزش خوب بود و در سلامت کامل بود و فقط باید داروی موتیلیومش رو بهش می دادم برابر وزنش باید قطره می خورد که انصافا هم آب بود روی آتیش و کمی اشتهای آرشیدا رو کنترل می کرد و کمتر شیر می خورد چون  روزی 8 ساعت آرشیدا زیر سینه بود و شیر می خورد و البته من...
15 مهر 1392

40 روزگی

قرار شد بریم نطنز و 40 روزگیم اونجا به در کنم این اولین سفر عمرم بود هوا بسیار خوب و عالی بود و در تمام طول سفر من تو ماشین خواب بودم و مامان ماتی مدام مراقبم بود همه خاله ها و دایی ها اونجا جمع بودند دایی داوود و دایی حسین _ فاطمه و ابوالفضل و دنیا و اردشیر هم پیش من بودند و هر روز باهام بازی میکردند.مامان ماتی حمومم داد .قدیمیا میگفتند وقتی 40 روز از عمر نوزاد می گذره دیگه تمام برنامه های نوزاد حالت عادی پیدا می کنه و خواب و خوراک  نوزاد خوب میشه و برنامه میگیره دیگه شبها راحت می خوابه و روزها آرامتره .عزیز دلم داری کم کم بزرگ میشی و من از بزرگ شدنت لذت می برم. واقعا مامان ماتی هم برات خیلی زحمت کشیده و اگر نبود من از پس نگهداری تو ب...
28 شهريور 1392

یک ماهگی

دکتر برای آرشیدا کوچولو سونوگرافی نوشته بود و من از بیمارستان پیامبران که سونو گرافی مخصوص نوزادان داشت برات وقت گرفته بودم و با مامان ماتی بردیمت تا سونو رو انجام بدی خیلی کوچولو بودی مامانی ولی چاره ای نبود بایدمعلوم می شد رفلاکس معده داری یا نه؟ وقتی نوبتت شد روی تخت خوابوندمت و روی شکم کوچولوت ژل مالیدن از سردی ژل مور مورت شد و زدی زیر گریه ولی زود ساکت شدی .دکتر درجه رفلاکست رو 3 تشخیص داد و عدد 3 خیلی زیاد نبود و خفیف بود اما با این حال دکتر مقدادی برات داروی موتیلیوم تجویز کرد که البته داروی خوبی هم بود چون باعث می شد هم شیر خوب بخوری و هم راحت بخوابی. ...
15 شهريور 1392

حموم 10 روزگی آرشیدا

امروز 10 روزه شدم و مصادف بود با سالگرد ازدواج مامان و بابام من با مامان بزرگم رفتم حموم و کلی خوشگل شدم و امروز را جشن گرفتیم و همه دور هم بودیم و عمه بهناز و مامان ماتی و بابا حسن و آراد هم کنارمون بودند و خیلی خوش گذشت اینم عکس حمومم. ...
24 مرداد 1392

7 روزگی

عزیز دلم امروز 7 روزه شد  با مامان بزرگم رفتم حموم و کلی خوشگل شدم همه دور هم جمع بودیم من و بابایی و مامان ماتی و عمه بهناز و بابا حسن و مامان صدیقه و این روز را جشن گرفتیم  امروز جشن نام گذاری  هم بود و چون فردا آخرین مهلت گرفتن شناسنامه برای نوزاد بودامشب باید هر طوری بود نام مشخص میشد بین اسامی آرشیدا و آرشین و آوینا _آندیا و ویونا _وانیا بالاخره نام  آرشیدا (دختر آریایی از جنس خورشید) انتخاب شد امیدوارم دختر قشنگم از اسمی که برات انتخاب کردیم خوشت بیاد و راضی باشی خیلی به هممون خوش گذشت.   ...
23 مرداد 1392