دل نوشته های یک مادر
روزها یکی پس از دیگری می گذشت و تو هر روز بزرگ و بزرگتر می شدی ومن گذر زمان رئ احساس نمی کردم هر وقت به صورت معصوم تو نگاه می کردم چهره خدا رو می دیدم و تازه می فهمم که منظور از وجه الله یعنی چه و با خودم زیر لب به خدا تبریک می گفتم بابت آفرینش چنین موجوده زیبا و با هوشی . کوچولوی ناز مامان تو ذره ای جدا شده از وجود خدایی که قراره در دامان من و بابا پرورش پیدا کنی و من امیوارم بتونم بعنوان یک مادر به رشد و تعالی تو در این دنیای فانی مثمر ثمر باشم و وظیفه مادریم را ه نحو احسن انجام دهم .به قول عمو جلال تو وقتی مادر می شی دینت رو به پدر و مادرت ادا کردی و نسبت به پدر و مادرت حقی به گردنت نیست چرا؟ چون این قانون طبیعته که زحماتی رو که پدران و مادرانمان برای ما کشیدن با بزرگ کردن فرزندانمان جبران می کنیم (قانون جبران). اکنون که برات می نویسم 8 ماه از عمر قشنگت گذشته ومن بیشتر به عظمت ئخدای بزرگ پی می برم و خدا رو شاکرم که دامن مرا سبز کرد و فرزند خوب و آرومی چون تو نصیبم کرد.تو را هر لحظه و هر زمان به خدا می سپارم تا مراقب و نگهدار تو باشد .
نا خود آگاه دوران بارداریم برام تداعی شد زمانی که متوجه شدم بار دارم دقیقا مصادف بود با مواجه شدن با مشکلات سخت ، مشکلاتی که هر بار یادم میفته بدنم به لرزه در میاد و حتی فکر به اون روزها هم آزارم میده تنها خبر خوشی که من در سال 91 شنیدم خبر بارداریم بود و با وجود تمام نا ملایماتی ها که برام اتفاق میفتاد و پیش رو داشتم فقط به تو که در وجودم در حال رشد بودی فکر می کردم و به انرژی قشنگی که از تو می گرفتم و از آنجا که خداوند بخشنده و مهربان است د ر واقع حضور تو در بطن من عامل مثبتی شد برای رفع موانع و مشکلات .دخترم تو هدیه ای بودی از جانب خدا که یاد آور لحظات خوش و آروم بعد از طوفان عظیم مشکلات بود و با تولدت زندگی ما رنگ شادی به خودش دید.
حالاست که می فهمم آدم با سختیها بزرگ می شه و با صبوری نتیجه می گیره و ما در این مشکلات بزرگ شدیم گذشت رو یاد گرفتیم و تو هدیه ای بودی که خداوند به پاس گذشت و صبوری بهمون داد.
می بوسمت دختر نازم که وجودت پر از خیرو برکت برای ماست.